مشا

.: تفکر آن هنگام که می روم :.

مشا

.: تفکر آن هنگام که می روم :.

اثاث کشان یا همان ...

وحید نصیری کیا | چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۲ نظر

اثاث کشی- پاره اول
بداهه ها

داریم-یا دارند- اثاث کشی می کنیم!
نه از خانه خودمان...از حوزه خودمان...به ناکجاآبادی که شاید آباد شود.

برای دومین بار در پنجمین سال طلبگی! شاید اگر این ها هم نبود کمی تکراری می شد این ماجرا! شاید تکرارش دیگر سخت می شد اصلاً!
فرصتی است برای خیلی چیزها...وسایل زیادی و بی مصرف را که اثاث کشی حجره به حجره در این سه سال هم نتوانسته آنها را دور بیاندازد، دور ریخته می شوند. نگاهی می اندازی به سررسیدهای خاک گرفته سال های نزدیک که خاطراتش دورند.
ای کاش می شد چند وقت یکبار این بدن و قالب روح را عوض کرد تا کثافات و اضافاتش هم بماند و ته نشین شود و شاید هم دور ریخته شود.

حوزه اول یک ساختمان استیجاری بود. یک طبقه از یک مدرسه، که هر طبقه اش برای یک مجموعه بود. یک مدرسه ابتدایی، یک مدرسه راهنمایی، یک مدرسه فنی حرفه ای و یک حوزه علمیه که داد و بی داد فوتبال دستی بازی کردن طلبه هایش گوش بقیه را کر کرده بود. ولی وقتی آمدیم به این صدر فتح کردنی خیلی چیزها را جا گذاشتیم و آمدیم و انگار خیلی چیزها از ما کنده شد و ماند در همان تاریخ سال اول طلبگی ما. سال اولی های مشکات! دوره یکی های معظم! ما، مایی که فکر می کردیم خیلی مهم شده ایم. شاید هم شده ایم قسمتی از تاریخ، و پیوسته ایم به آن.

بیشترش را بعدتر خواهم نوشت.

  • وحید نصیری کیا

دوباره دلم هوای تو کرده

وحید نصیری کیا | دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ | ۱ نظر

بین الحرمین

دوباره دلم هوای تو کرده
برای زیارت، برای عرض ادب
دوباره دلم عزم کوی تو کرده

گرچه دل در حریم رضا اِستادست
دلم هوای حرم؛
هوای تو کرده

تا به حال
هزار بار دلم،
 قصد عزیمت به سوی تو کرده
بلکه هزار بار لبم-به وقت عطش
یاد کودکان تو کرده

آری! دوباره دل، هوای کوی تو کرده
نگفته است به من
چرا دوباره رخت عزای تو کرده؟

دشت‏ های گونه‏ ها، تشنه آب‏ اند
دوباره چشمه چشمم؛
در عزای تو مضایقه کرده

چرا دروغ آقا؟!
دلم هوای روضه‏ های تو کرده
هوای سینه‏ زنی، هوای شور، هوای ذکر تو کرده

گویا که هوای دل پاییزی شده است
به لحظه‏ ای، به هیئتِ تو، راضی شده است

دوباره پای دلم درد می‏ کند از بس
که از بعید سفر به کوی تو کرده  

*7 آبان 88

  • وحید نصیری کیا

بای «بسم الله» ما!

وحید نصیری کیا | جمعه, ۲۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۲۵ ق.ظ | ۳ نظر

روزهایی که رفت

نمی دانم چرا انگار که روی صندلی اعتراف نشسته ام و می خوام به همه چیز اعتراف کنم...همه آنچه در این فضای مجازی بر «من» گذشته است. و این سوال که «آیا این صفحه را کسی خواهد خواند؟» مثل آن چراغ پاندولی «اتاق بازجویی» در ذهنم می رود و آید!

و انگار می خواهم بنویسم برای روزگاری که دیگر چیزی به «خاطرم» نمانده است و حتی خواندن این نوشته هم چیزی را به خاطرم نخواهد آورد، یک فراموشی تو در تو.

و من هنوز «حسین غفاری» را مسبب همه چیز می دانم. کسی که علاقه ندارم بر اساس نظم تاریخی این نوشته از آن نام ببرم! که هم شایسته رحمت است و هم نال و نفرین از جانب من. آن وقتی که در آن حسینیه کذا به حال خلسه بودم که بالای سرم ظاهر شد. و همان وقت ها بود که گفتم اگر این رازدل روزی دلش بخواهد که کرکره اش را پایین بکشد تکلیف ما چه می شود؟! جواب او شاید امروز مهم نباشد دیگر، چون آن شد که شد و یکی از وبلاگ های ما دود شد و به هوا رفت. این پایان ماجرای آخرین وب گاه ما بود به اسم «با». روحش شاد یادش گرامی.

پیش از آن در جایی از بلاگفا می نوشتم به نام «مرگ آگاهی» و به آدرس «قبر»! جایی که دیگر نیست. و به موازاتش کوتاه نوشت هایی بیشتر بی مزه(!) به تقلید از همان «ص» به نام «فتون». جایی که بهانه راه انداختنش تبدیل شدن دانشجویی به طلبه گی بود. آن روزها هم گذشت...چنان که این روزها می گذرد-کمی شیرین تر!

و نقطه آغاز این روایت برمی گشت به آن «ارغوان»، خانه ای در پارسی بلاگ با آن مدیریت محتوای تهوع آورش! روزی روزگاری نامش «نیوشای خرد» بود و روزگاری «عقل آباد». روزهایی که با کتاب های آوینی، داوری و این جور چیزها سر می شد.

در همه این دوران جاهایی بود که برای من نبود صرفاً. یعنی یک جورهای شاید بشود گفت حقوقی بود. وبلاگی که برای گروه جهادی دانشگاه سمنان راه انداختم. و آخر هم کلمه ورودش را فراموش کردم. بعد هم که آشنا شدیم با کتابستان کذایی. اول پایگاهی راه انداختیم در همان رازدل مذکور. بعد هم برای اولین بار دامنه ای اختصاصی خریدیم. و بعد هم رفتیم یه جای دیگر روی دامنه یک وردپرس اختصاصی راه انداختیم و آنجا هم به ملکوت اعلی پیوست. و این آخری ها اسمش را گذاشتم «خانه امید». و آخر هم رسید به همان سایت متن. موسسه تخصصی کتاب متن.

این بود تاریخ وبلاگ گردی ما. اگر دور دور شبکه های مجازی با اعضای چندصد ملیونی است ولی ما دوباره فیل مان یاد هندوستان کرد و حدیث نفس کردیم که دوباره وبلاگی راه بیندازیم و از هر آنچه در ذهن مان می گذرد و نوشتنی است قطره ای بنویسیم.

گشتیم و وردپرسی نیافتیم باب میل. گفتیم همین جا اطراق کنیم چند صباحی.

للحق...هو مددی!

  • وحید نصیری کیا