مشا

.: تفکر آن هنگام که می روم :.

مشا

.: تفکر آن هنگام که می روم :.

از کوچه های گذشته

وحید نصیری کیا | يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۰۴ ب.ظ | ۰ نظر

این روزها همش یاد و تصویر و حال کوچه ای که در کودکی طویل و عریض بود و کودکی را در آن گذراندیم می آید جلوی چشمم... میروم در آن حال و هوا...یا میروم در خانه بزرگ و اعیانی کاشان...آفتاب سرظهر که تا وسط اتاق سرک می کشید و ولو شدن زیر پنکه سقفی..طاق بلند هشتی که تصورش هم من را دیوانه می کند...حالا همه چیز گشت...همه چیز نیست شد...چقدر زود چقدر زیاد...پوست مان را کندند انداختند روی طناب، خشک که شد...
من ماندم و «حب علی» ... ببر مرا به ناکجاها...

  • وحید نصیری کیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی